loading...
نشریه اینترنتی نفس صالح شهر
admin بازدید : 93 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

در مورد اینکه بالاخره بختیاری هستم یا دزفولی یا... هم باید عرض کنم که راستش مادر بزرگم بختیاری بود. خودم در گتوند به دنیا آمدم. در دزفول بزرگ شده‌ام و درس خوانده‌ام.

به گزارش نشریه اینترنتی نفس صالـــح شهر به نقل از سلام گتوند در هشتم آبان ماه ۱۳۸۶، قیصر امین‌‌پور جان باخت و داغش را بر دل دوستداران به ویژه استادش دکتر شفیعی کدکنی گذاشت و اینک شش سال از بدرود شاعر جنوب می‌گذرد تا رباعی، دوبیتی، غزل‌ها و اشعار سپیدش همواره یاد او را برایمان تازه نگه دارد؛ اما ‌در چنین روزی چگونه می‌توان یاد او را بیش از بازخوانی یک یادداشت خودمانی منتشر نشده از قیصر زنده نگاه داشت؟

زنده‌یاد قیصر امین‌پور در دوران زندگی با اهل شعر و ادب مکرراً همراه می‌شد و یادگارهایی از این همراهی‌ها باقی است که یکی از این یادگار‌ها را در سالگردش می‌توان مرور کرد. ارمغان بهداروند حامل یکی از این خاطره‌هاست که آن را چنین می‌نویسد: سال‌های آغازین دهه هفتاد بود و به مناسبتی به همراهی چند شاعر از سرزمین ایلام به تهران آمده بودیم. ظهر بود و وقتی برای تماشای تهران. اگر دست خودم باشد، شايد به ده كوره‌ای بروم + فیلم

هر کدام پیشنهادی و دست آخر این کتاب آمادهٔ چاپ بیژن دایی چی (ارژن) بود که فرصت دیدار قیصر امین‌پور را دست و پا کرد. تا سروش راهی نبود. چند دقیقه‌ای در دفترش نشستیم و به تماشای در و دیوار و داشته‌های آن اتاق سر کردیم تا قیصر به جمع ما پیوست. هنوز هم می‌شد خوزستانی بودن را از رنگ و بوی چهره و لهجه‌اش استشمام کنی.

نوبت به من که رسید گفتم: آقا! من ارمغانم و قیصر که در نامه نگاری‌اش (که تصویر آن در زیر آمده است) مرا به واسطه اسمم، خواهر خود خطاب کرده بود، سراپا خنده شد.

متن زیر که به قیصر تقدیم کرده بودم، یادگار آن روزهاست:

خدایا خدایا! ما را که جریمه‌ایم از قول این و آن بگرییم از یاد مبر...
خدایا خدایا! ما را که عمری از زمین نوشتیم، زمینگیر نکن...
خدایا خدایا! سهم کوچکی از آسمان را به ما ببخش...

سقوط صدا، سقوط واژه، سقوط نگاه... سقوط نردبانی که دانایی را به تو تعارف می‌کند. با کدام کلمه این خبر را سیاه بنویسیم، با کدام چشم غمگین ترینِ غیبت‌ها را تماشا کنیم، با چه لحنی تلخی این سقف کوتاه را بهانه بگیریم؟

پرنده، سهم کوچک خود را از آسمان به زمین بخشید و روز در ارتفاعِ شعلهٔ این داغ عصا به دست گرفت. حتماً شنیده‌ای: آن را که خبر شد، خبری باز نیامد و حالا یک آسمانِ کلمه با سر به زمین خورده است و کسی نیست که صدایشان را از ملکوت بشنود: ما در این دایره نگنجیدیم...»

قیصر عزیز در پاسخ در بخشی از نامه‌اش در تاریخ سی‌ام تیر ماه ۱۳۷۴ نوشته بود:

« ...درباره اینکه فرموده بودید «آینه‌های ناگهان» را پیدا نکرده‌اید هم شرمنده‌ام. کاش می‌شد برای تمام کسانی که از روی بد سلیقگی به آن علاقه مندند یک جلد ناقابل بفرستم. البته این هم به خاطر توزیع ناقص کتابفروشی هاست. اگر دست خودم باشد، شايد به ده كوره‌ای بروم + فیلم

از شعری که به بنده لطف کرده بودید هم ممنونم ولی متاسفانه معمولا عادت ندارم شعرهایی را که به بنده مرحمت می‌کنند برای چاپ به جایی بدهم چون معنی‌اش این است که خیلی خودم را تحویل گرفته‌ام در حالی که شاید شما هم تا حالا دیده باشید که حتی الامکان سعی می‌کنم از تبلیغات درباره خودم بپرهیزم. حالا چه مصاحبه باشد و عکس و تصویر و حضور در صداوسیما و شب شعر و سمینار و... هر چند که دیده‌ام گاهی این را هم حمل بر غرور و خودخواهی می‌کنند.

به هرحال هر کاری بکنیم در دهان مردم را نمی‌توان.... ولی حقیقت آن است که اصلا اهل این کار‌ها نیستم و خوشبختانه رویش را هم ندارم و روحیه ش را هم... دوست دارم یک گوشه‌ای بنشینم و کارم را بکنم که آن هم البته چندان ارزشی ندارد. سیاه مشقی است و... به هرصورت یک نسخه (از کتاب) می‌فرستم. امیدوارم که زیاد وقتتان را تلف نکند.

در مورد اینکه بالاخره بختیاری هستم یا دزفولی یا... هم باید عرض کنم که راستش مادر بزرگم بختیاری بود. خودم در گتوند به دنیا آمدم. در دزفول بزرگ شده‌ام و درس خوانده‌ام. الان هم در تهرانم به جبر کار و تحصیل و... بعدش هم خدا می‌داند. شاید اگر دست خودم باشد به ده کوره‌ای - جایی بروم. آخرش هم به دنیای دیگری فقط خدا کند پایتخت جهنم نباشد. جالب آنکه خود شما هم اهل دزفول هستید و آقای مهران بقایی دزفولی را همشهری خود قلمداد کرده‌اید.

می‌بینید که همه ما اهل جهانیم و فرزندان آدم و حوا. و دنیا مگر همه‌اش چیست که کله پاچه‌اش چه باشد و این قدر تقسیمات ریز و درشت و بی‌شمار برایش بتراشیم. به همه دوستان انجمن شعرتان سلام برسانید. شما را به خدای بزرگ می‌سپارم. برادر کوچک شما، قصیر امین‌پور ».

در مورد اینکه بالاخره بختیاری هستم یا دزفولی یا... هم باید عرض کنم که راستش مادر بزرگم بختیاری بود. خودم در گتوند به دنیا آمدم. در دزفول بزرگ شده‌ام و درس خوانده‌ام.

به گزارش نشریه اینترنتی نفس صالـــح شهر به نقل از سلام گتوند در هشتم آبان ماه ۱۳۸۶، قیصر امین‌‌پور جان باخت و داغش را بر دل دوستداران به ویژه استادش دکتر شفیعی کدکنی گذاشت و اینک شش سال از بدرود شاعر جنوب می‌گذرد تا رباعی، دوبیتی، غزل‌ها و اشعار سپیدش همواره یاد او را برایمان تازه نگه دارد؛ اما ‌در چنین روزی چگونه می‌توان یاد او را بیش از بازخوانی یک یادداشت خودمانی منتشر نشده از قیصر زنده نگاه داشت؟

زنده‌یاد قیصر امین‌پور در دوران زندگی با اهل شعر و ادب مکرراً همراه می‌شد و یادگارهایی از این همراهی‌ها باقی است که یکی از این یادگار‌ها را در سالگردش می‌توان مرور کرد. ارمغان بهداروند حامل یکی از این خاطره‌هاست که آن را چنین می‌نویسد: سال‌های آغازین دهه هفتاد بود و به مناسبتی به همراهی چند شاعر از سرزمین ایلام به تهران آمده بودیم. ظهر بود و وقتی برای تماشای تهران. اگر دست خودم باشد، شايد به ده كوره‌ای بروم + فیلم

هر کدام پیشنهادی و دست آخر این کتاب آمادهٔ چاپ بیژن دایی چی (ارژن) بود که فرصت دیدار قیصر امین‌پور را دست و پا کرد. تا سروش راهی نبود. چند دقیقه‌ای در دفترش نشستیم و به تماشای در و دیوار و داشته‌های آن اتاق سر کردیم تا قیصر به جمع ما پیوست. هنوز هم می‌شد خوزستانی بودن را از رنگ و بوی چهره و لهجه‌اش استشمام کنی.

نوبت به من که رسید گفتم: آقا! من ارمغانم و قیصر که در نامه نگاری‌اش (که تصویر آن در زیر آمده است) مرا به واسطه اسمم، خواهر خود خطاب کرده بود، سراپا خنده شد.

متن زیر که به قیصر تقدیم کرده بودم، یادگار آن روزهاست:

خدایا خدایا! ما را که جریمه‌ایم از قول این و آن بگرییم از یاد مبر...
خدایا خدایا! ما را که عمری از زمین نوشتیم، زمینگیر نکن...
خدایا خدایا! سهم کوچکی از آسمان را به ما ببخش...

سقوط صدا، سقوط واژه، سقوط نگاه... سقوط نردبانی که دانایی را به تو تعارف می‌کند. با کدام کلمه این خبر را سیاه بنویسیم، با کدام چشم غمگین ترینِ غیبت‌ها را تماشا کنیم، با چه لحنی تلخی این سقف کوتاه را بهانه بگیریم؟

پرنده، سهم کوچک خود را از آسمان به زمین بخشید و روز در ارتفاعِ شعلهٔ این داغ عصا به دست گرفت. حتماً شنیده‌ای: آن را که خبر شد، خبری باز نیامد و حالا یک آسمانِ کلمه با سر به زمین خورده است و کسی نیست که صدایشان را از ملکوت بشنود: ما در این دایره نگنجیدیم...»

قیصر عزیز در پاسخ در بخشی از نامه‌اش در تاریخ سی‌ام تیر ماه ۱۳۷۴ نوشته بود:

« ...درباره اینکه فرموده بودید «آینه‌های ناگهان» را پیدا نکرده‌اید هم شرمنده‌ام. کاش می‌شد برای تمام کسانی که از روی بد سلیقگی به آن علاقه مندند یک جلد ناقابل بفرستم. البته این هم به خاطر توزیع ناقص کتابفروشی هاست. اگر دست خودم باشد، شايد به ده كوره‌ای بروم + فیلم

از شعری که به بنده لطف کرده بودید هم ممنونم ولی متاسفانه معمولا عادت ندارم شعرهایی را که به بنده مرحمت می‌کنند برای چاپ به جایی بدهم چون معنی‌اش این است که خیلی خودم را تحویل گرفته‌ام در حالی که شاید شما هم تا حالا دیده باشید که حتی الامکان سعی می‌کنم از تبلیغات درباره خودم بپرهیزم. حالا چه مصاحبه باشد و عکس و تصویر و حضور در صداوسیما و شب شعر و سمینار و... هر چند که دیده‌ام گاهی این را هم حمل بر غرور و خودخواهی می‌کنند.

به هرحال هر کاری بکنیم در دهان مردم را نمی‌توان.... ولی حقیقت آن است که اصلا اهل این کار‌ها نیستم و خوشبختانه رویش را هم ندارم و روحیه ش را هم... دوست دارم یک گوشه‌ای بنشینم و کارم را بکنم که آن هم البته چندان ارزشی ندارد. سیاه مشقی است و... به هرصورت یک نسخه (از کتاب) می‌فرستم. امیدوارم که زیاد وقتتان را تلف نکند.

در مورد اینکه بالاخره بختیاری هستم یا دزفولی یا... هم باید عرض کنم که راستش مادر بزرگم بختیاری بود. خودم در گتوند به دنیا آمدم. در دزفول بزرگ شده‌ام و درس خوانده‌ام. الان هم در تهرانم به جبر کار و تحصیل و... بعدش هم خدا می‌داند. شاید اگر دست خودم باشد به ده کوره‌ای - جایی بروم. آخرش هم به دنیای دیگری فقط خدا کند پایتخت جهنم نباشد. جالب آنکه خود شما هم اهل دزفول هستید و آقای مهران بقایی دزفولی را همشهری خود قلمداد کرده‌اید.

می‌بینید که همه ما اهل جهانیم و فرزندان آدم و حوا. و دنیا مگر همه‌اش چیست که کله پاچه‌اش چه باشد و این قدر تقسیمات ریز و درشت و بی‌شمار برایش بتراشیم. به همه دوستان انجمن شعرتان سلام برسانید. شما را به خدای بزرگ می‌سپارم. برادر کوچک شما، قصیر امین‌پور ».

برچسب ها HTTP://WWW.NAFASSALESHAHR.ROZBLOG.COM , در مورد اینکه بالاخره بختیاری هستم یا دزفولی یا... هم باید عرض کنم که راستش مادر بزرگم بختیاری بود. خودم در گتوند به دنیا آمدم. در دزفول بزرگ شده‌ام و درس خوانده‌ام. به گزارش نشریه اینترنتی نفس صالـــح شهر به نقل از سلام گتوند در هشتم آبان ماه ۱۳۸۶، قیصر امین‌‌پور جان باخت و داغش را بر دل دوستداران به ویژه استادش دکتر شفیعی کدکنی گذاشت و اینک شش سال از بدرود شاعر جنوب می‌گذرد تا رباعی، دوبیتی، غزل‌ها و اشعار سپیدش همواره یاد او را برایمان تازه نگه دارد؛ اما ‌در چنین روزی چگونه می‌توان یاد او را بیش از بازخوانی یک یادداشت خودمانی منتشر نشده از قیصر زنده نگاه داشت؟ زنده‌یاد قیصر امین‌پور در دوران زندگی با اهل شعر و ادب مکرراً همراه می‌شد و یادگارهایی از این همراهی‌ها باقی است که یکی از این یادگار‌ها را در سالگردش می‌توان مرور کرد. ارمغان بهداروند حامل یکی از این خاطره‌هاست که آن را چنین می‌نویسد: سال‌های آغازین دهه هفتاد بود و به مناسبتی به همراهی چند شاعر از سرزمین ایلام به تهران آمده بودیم. ظهر بود و وقتی برای تماشای تهران. اگر دست خودم باشد، شايد به ده كوره‌ای بروم + فیلم هر کدام پیشنهادی و دست آخر این کتاب آمادهٔ چاپ بیژن دایی چی (ارژن) بود که فرصت دیدار قیصر امین‌پور را دست و پا کرد. تا سروش راهی نبود. چند دقیقه‌ای در دفترش نشستیم و به تماشای در و دیوار و داشته‌های آن اتاق سر کردیم تا قیصر به جمع ما پیوست. هنوز هم می‌شد خوزستانی بودن را از رنگ و بوی چهره و لهجه‌اش استشمام کنی. نوبت به من که رسید گفتم: آقا! من ارمغانم و قیصر که در نامه نگاری‌اش (که تصویر آن در زیر آمده است) مرا به واسطه اسمم، خواهر خود خطاب کرده بود، سراپا خنده شد. متن زیر که به قیصر تقدیم کرده بودم، یادگار آن روزهاست: خدایا خدایا! ما را که جریمه‌ایم از قول این و آن بگرییم از یاد مبر... خدایا خدایا! ما را که عمری از زمین نوشتیم، زمینگیر نکن... خدایا خدایا! سهم کوچکی از آسمان را به ما ببخش... سقوط صدا، سقوط واژه، سقوط نگاه... سقوط نردبانی که دانایی را به تو تعارف می‌کند. با کدام کلمه این خبر را سیاه بنویسیم، با کدام چشم غمگین ترینِ غیبت‌ها را تماشا کنیم، با چه لحنی تلخی این سقف کوتاه را بهانه بگیریم؟ پرنده، سهم کوچک خود را از آسمان به زمین بخشید و روز در ارتفاعِ شعلهٔ این داغ عصا به دست گرفت. حتماً شنیده‌ای: آن را که خبر شد، خبری باز نیامد و حالا یک آسمانِ کلمه با سر به زمین خورده است و کسی نیست که صدایشان را از ملکوت بشنود: ما در این دایره نگنجیدیم...» قیصر عزیز در پاسخ در بخشی از نامه‌اش در تاریخ سی‌ ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به نشریه اینترنتی نفس صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر صالح شهر نشریه اینترنتی نشریه اینترنتی نشریه اینترنتی نشریه اینترنتی نشریه اینترنتی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 33
  • بازدید سال : 155
  • بازدید کلی : 8,576